آدرس این مقاله در فراز : Afrazsocial.blogsky.com/0000/00/00/post-6
منبع :isna.ir/fa/news/93100702766
isna.ir/fa/news/93101005043
isna.ir/fa/news/93101407038
توضیح : 11 قطعه
(J7-1)
میگویند فردوسی افغانستانی است!
یک پژوهشگر ایرانشناسی میگوید، عدهای از اهالی افغانستان پافشاری میکنند که فردوسی متعلق به افغانستان است، چون داستانهای شاهنامه همه در زابل، بلخ، سمنگان، زرنگ، بُست، هیرمند که جزو افغنستان هستند میگذرد، درحالیکه باید یادآوری کرد فردوسی اینها را بهعنوان اجزای کدام کشور بیان کرده است؟ ایران یا کشوری دیگر؟ آیا جز این است که در شاهنامه بیش از هزار بار نام ایران ذکر شده و آیا شاهنامه چیزی جز بیان سرگذشت ایرانزمین است؟
امیر هاشمی مقدم - پژوهشگر مردمشناسی و ایرانشناسی - در گفتو گو با خبرنگار بخش فرهنگ ایسنا، اظهار کرد: ایران و افغانستان به همراه بخشهای گستردهای ازتعدادی از کشورهای همسایه، «ایران بزرگ فرهنگی» را تشکیل میهند. بیشتر این کشورهای همسایه هنوز هم بسیاری از مشخصهها و مولفههای ایران فرهنگی را در خود دارند.
جدایی بخشهای گستردهای از این سرزمین واحد که عمدتاً در پی دخالتهای خارجی روسیه و انگلستان رخ داد، استقلال کشورهایی تازه را در پی داشت و تمامیت ارضیشان مورد تأیید دیگر کشورها و از جمله ایران کنونی قرار گرفت.
این پژوهشگر که مدتی را برای پژوهش در افغانستان و تاجیکستان گذرانده است، گفت: به رسمیت شناختن این استقلال بر همه کشورها و مردم آنها لازم و واجب است و مردم و مسولان ایران سیاسی کنونی نیز از این قاعده مستثنا نیستند. چنانکه ایران سیاسی کنونی هرگز ادعایی دربارهی تمامیت ارضی کشورهای تازه استقلال یافته نداشته است. اما جریانهایی عمدتاً با حمایت کشورهای خارجی در این کشورها شکل گرفته که واقعیتهای تاریخی و ارتباط با ایران بزرگ فرهنگی را نه تنها نادیده گرفته، بلکه در پی تحریف آنها هستند.
(J7-2)
جمهوری آذربایجان که تا پیش از جدایی، نام تاریخی «ارّان» را بر خود داشت، با دسیسه روسیه «آذربایجان» نام گرفت و این نامگذاری در همان زمان هم مورد اعتراض عدهای از روشنفکران ارّانی (بعدها آذربایجانی) قرار گرفت. اکنون به جز حمایت از گروههای پانترکیستی، جمهوری آذربایجان در حال پاک کردن آگاهانهی میراث و فرهنگ ایرانی در آن سرزمین است که یکی از آخرین نمونههای آن، تخریب کاشیکاریها و اشعار فارسی آرامگاه نظامی گنجوی است.
در ازبکستان که بر اساس ادعای تاجیکان، بیش از یک سوم این سرزمین و بر اساس ادعای دولت این کشور، تنها 15 درصد آنها تاجیکند، پس از الحاق سمرقند و بخارار و تاشکند -که از مراکز بزرگ فرهنگ ایرانی و زبان فارسی بودند- سخن گفتن و نوشتن به زبان فارسی منع و مشمول جریمه شد! هنوز مردم فارسیزبان این کشور برای داشتن نشریه و چاپ کتاب فارسی در مضیقهاند. «مرو» هم که یکی از چهارگانههای خراسان بزرگ و مرکز تمدن ایرانی بود، اکنون یکدست ترکمنزبان شده است.
(J7-3)
تاجیکستان هم که پرورشگاه شاعرانی مانند رودکی و کمال خجندی بود، به اجبار روسیه تغییر خط داد و به جای فارسی، نام «تاجیکی» را بر زبان خود نهاد تا جدایی جغرافیاییاش را از مام میهن ایران، با جدایی زبانی تکمیل کند .
در این میان حساب افغانستان از دیگران متفاوت است. افغانستان نه تنها دارای مرز جغرافیایی زیادی با ایران است، بلکه همچنان تأثیر و تأثرات زیادی با ایران سیاسی کنونی دارد. بخش مهمی از سرزمینها و داشتههای ایران بزرگ فرهنگی در افغانستان قرار دارد و در واقع میتوان گفت هویت تاریخی و فرهنگی ایران بدون ارتباط با سرزمین افغانستان دچار خدشه و کمبود جدی خواهد شد. اما چندین دهه است که تلاشهای فشردهای صورت میگیرد تا بین هویت یکسان ایران بزرگ فرهنگی در دو کشور افغانستان و ایران جدایی بیفتد.
وقتی سخن از ایران بزرگ فرهنگی به میان میآوریم و افغانستان و دیگر کشورهای نامبرده را بهعنوان بخشهای جداییناپذیر آن ذکر میکنیم، برخی اتباع آن کشورها احساس میکنند استقلال و تمامیت ارضیشان نشانه گرفته شده است؛ چون ایران نامی است که اکنون تنها به یک کشور سیاسی اطلاق میشود و شاید عدهای میخواهند با ایدههای پانایرانیستی، اقدام به الحاق دوباره این سرزمینها به یکدیگر کنند. این یکی از اصلیترین مدعیاتی است که مروجان ایرانهراسی در پیش گرفتهاند. برای نمونه افغانستانیها در پی چندین دهه تبلیغات، اکنون میگویند در گذشته سرزمینشان خراسان نام داشته است نه ایران! و خراسان در دورههایی تا «ری» هم امتداد یافته و بنابراین حتی استان خراسان ایران امروزی هم بخشی از خراسان گذشته یا افغانستان امروزی است! بر همین اساس فردوسی و خیام را هم چهرههای خراسان قدیم و افغانستان امروزی میدانند.
(J7-4)
در اینباره کافی است به دادههای مورد قبول این افراد اشاره کنیم. برای نمونه، کسانی که هویت فرهنگی-تاریخی ایران و افغانستان را جدا از هم میپندارند، پافشاری میکنند که فردوسی متعلق به افغانستان است؛ چون داستانهای شاهنامه همه در زابل (احتمال اینکه زابل شاهنامه، زابل افغانستان باشد وجود دارد)، کابل، بلخ، سمنگان، زرنگ، بُست، هیرمند، مازندران (که بیشتر پژوهشگران معتقدند با مازندران شمال ایران تفاوت دارد و احتمالاً مازندرانی است که اکنون در ولایت بدخشان افغانستان قرار دارد یا دستکم به دو مازندران متفاوت در شاهنامه اشاره شده است) و... میگذرد.
باید یادآوری کرد که فردوسی اینها را بهعنوان اجزای کدام کشور بیان کرده است؟ ایران یا کشوری دیگر؟ آیا او گفته است «دریغ است خراسان که ویران شود»؟ یا ایران که ویران شود؟ آیا جز این است که در شاهنامه بیش از هزار بار نام ایران ذکر شده و آیا شاهنامه چیزی جز بیان سرگذشت ایران زمین است؟ و آیا معدود مواردی که نام خراسان را به میان آورده، کشور خراسان مدنظرش بوده و یا سرزمین خراسان بهعنوان پارهای از ایران؟
او ادامه داد: همین مدعا را میتوان دربارهی نظامی گنجوی هم به کار برد که در آثار گرانقدری مانند خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفتپیکر، اسکندرنامه و... تاریخ سرزمینش ایران را در قالب داستانهای منظوم به تصویر میکشد. در واقع باید گفت که ایران بزرگ فرهنگی با ایران سیاسی کنونی تفاوت دارد و ایران سیاسی امروز تنها بخشی از ایران بزرگ فرهنگی است و افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان و بخشهایی از ترکمنستان و آذربایجان و برخی از سرزمینهای دیگر، پارههای دیگر این سرزمین تاریخی و مهد ادب و هنرند. اینکه اکنون برخی از کشورها به دلیل نگرانیهایشان دوست ندارند با این واقعیت تاریخی کنار بیایند، بحث دیگری است؛ هرچند نگرانیهایشان هم محلی از اعتنا و اِعراب ندارد.
(J7-5)
در واقع اگر ایران بزرگ فرهنگی را در نظر نگیریم، با بحرانی جدی در هویت تاریخی و فرهنگیمان روبرو خواهیم شد؛ در همه کشورهایی که روزگاری جزوی از این سرزمین بزرگ بودهاند. اکنون مولانا، ابنسینا، جامی، رودکی، و بسیاری از شاعران و نامآوران دیگر را نمیتوان به یک کشور خاص از این حوزه اختصاص داد؛ چون در یک کشور به دنیا آمده، در کشوری دیگر زیسته و شاید در کشوری سوم از دنیا رفته و به خاک سپرده شده باشند. مولانا در افغانستان به دنیا آمد و در ترکیه از دنیا رفت؛ ابنسینا پدرش اهل بلخ افغانستان امروزی بود، اما خودش در ازبکستان امروزی به دنیا آمد و در ایران از دنیا رفت؛ جامی در ایران امروزی به دنیا آمد و در افغانستان امروزی از دنیا رفت و این ماجرا برای بسیاری از دیگر شخصیتهای برجستهمان هم صدق میکند.
هاشمیمقدم اظهار کرد: باید ایران بزرگ فرهنگی را در نظر بگیریم وگرنه هویت اینها را دستکاری خواهند کرد؛ آنچنانکه در پی بیتوجهی ما، ترکیه دارد مولانا را بهعنوان یک شاعر ترک به دنیا معرفی میکند. واقعیت این است که فردوسی، سعدی، حافظ، مولانا، خیام، جامی، ابنسینا، ناصرخسرو، ابوریحان بیرونی و هزاران نامآور دیگر متعلق به هیچ کشور امروزیای نیستند، بلکه در درجه نخست بخشی از میراث فاخر جهانیاند و در درجه بعد، شخصیتی از ایران بزرگ فرهنگی و نه هیچ کشوری خاص که در آن به دنیا آمده یا از دنیا رفته باشند.
(J7-6)
راهپیمایی نمایشی برای فارسیزدایی!
در برخی کشورهای همسایه مانند افغانستان و تاجیکستان که تا چند دههی پیش به زبان فارسی صحبت میکردند، سیاستگذاریهایی شده که زبان آنها را از فارسی تغییر دهند.
امیر هاشمی مقدم - پژوهشگر ایرانشناس و انسانشناس - در گفتوگو با خبرنگار بخش فرهنگ ایسنا، دربارهی زبان فارسی اظهار کرد: این زبان امروزه در ایران همچنان فارسی نامیده میشود ولی در افغانستان هم تلاش میشود که آن را «دَری» بنامند -هرچند که همچنان بسیاری از اهل ادب و دانش این کشور فارسی را به جای دری ترجیح میدهند- در تاجیکستان هم به آن «تاجیکی» میگویند. نکتهی جالب و البته تاسفبار این است که نام این زبان در هر دو کشور تا چند دههی پیش فارسی بود که به ناگاه و در اثر فشار عوامل بیرونی تغییر نام داده است.
برای نمونه در افغانستان تا پیش از سال 1343، یعنی دقیقاً پنجاه سال پیش، این زبان را در همه جا فارسی مینوشتند و مردم نیز از واژه فارسی استفاده میکردند. اما در زمان محمد ظاهرشاه به یکباره نام «دری» به جای «فارسی» در قانون اساسی جای گرفت و از آن پس بر روی کتابها و نشریات، به جای فارسی از اصطلاح دری استفاده شد. حتی خود ظاهرشاه هم در سخنرانیهایش از اصطلاح «فارسی» استفاده میکرد نه دری ولی از آن پس تلاش شد تا نشان داده شود که فارسی با دری تفاوت دارد و بسیاری افکار عمومی افغانستان را تحریک کردند که فارسی ایران دارد دری افغانستان را نابود میکند.
(J7-7)
در این زمینه راهپیماییهای نمایشیای هم شکل گرفت که برای نمونه بر روی پارچهها و پلاکاردهایی نوشته بودند «فارسی ایران دری افغانستان را تحدیدمیکند» و شاهد مثالشان هم در این پارچه نوشتهها، واژههایی مانند «بانو»، «پزشکی» و «بازرگانی» بهعنوان واژههایی فارسی بود که واژههای دری «خانم»، «طبی» و «تجارتی» را تهدید میکرد. این در حالی است که واژهی خانم «مغولی» و واژههای «طبی» و «تجارتی» هم عربیاند و در عوض هر سه واژه بانو، پزشکی و بازرگانی فارسی و در متون ادبی و تاریخی هم بسیار به کار رفتهاند. آنچنانکه داستان طوطی و بازرگان مولوی بسیار مشهور و شناخته شده است که البته از کسانی که در پارچه نوشتهشان «تهدید» را «تحدید» مینویسند، نمیتوان انتظار داشت این داستانها و کتابها را خوانده باشند.
در تاجیکستان نیز تا پیش از دورهی کمونیزم شوروی، واژه فارسی در همهی متون و کتابها برای نام بردن از این زبان به کار برده میشد. اما بهواسطه فشار کمونیسم برای تغییر هویت مردم فارسزبان این سرزمین، در کنار جدا کردن بخشهای مهمی از سرزمین فارسیزبانان (سمرقند، بخارا، تاشکند، مرو و...)، فشار برای تغییر خط و نام زبان، صورت گرفت و مخالفان این سیاستها کشته یا زندانی شدند (زندهیاد محمدجان شکوری بخارایی تعداد بسیاری از این افراد را در کتاب «خراسان است اینجا» نام میبرد). در نهایت نیز صدرالدین عینی-از نویسندگان مطرح تاجیکی- با وجود همهی خدماتی که به فرهنگ این مرز و بوم میکند ولی آثاری مینویسد با این محتوا که نام زبان این مردم تاجیکی است و نه فارسی! و از تغییر خط هم حمایت میکند. پس از فروپاشی شوروی، برای مدتی کوتاه تصویب میشود که خط فارسی نیاکان به این سرزمین بازگردانده شود، اما مقامات سیاسی این کشور که عموماً همان مقامات حزب کمونیست سابق بودند، مانع از این کار شدند.
(J7-8)
انگ ایرانی بودن میزنند!
وضعیت ایرانهراسی در افغانستان به حدی است که کسانی که تلاش میکنند در افغانستان تاریخ و هویت واقعی خود را در رابطه با ایران نشان دهند، سریعاً انگ مزدور و جاسوس ایران بودن میخورند. تا حدی که همتباران افغانستانی نیز باورشان شده که هر کسی با نهادها و شخصیتهای علمی و رسانهای ایران همکاری کند، مزدور ایرانیهاست.
امیر هاشمی مقدم - پژوهشگر ایرانشناسی - در گفت و گو با خبرنگار بخش فرهنگ ایسنا، اظهار کرد: پیش از این، ایران بزرگ فرهنگی سرزمینی یکپارچه بوده که در دورههای مختلف و تحت تأثیر جنگها و عموماً حملاتی که به آن صورت میگرفت، مرزهایش عقب و جلو رفته است؛ ولی بههرحال، کلیت ایران بزرگ فرهنگی برای پژوهشگران و ایرانشناسان دنیا عموماً شناخته شده است.
با این وجود در برخی کشورها تلاش میشود این کلیت نادیده گرفته شده، تاریخ تحریف شود. افغانستان یکی از کشورهایی است که در آن عدهای در این راستا تلاش میکنند که تحریفهای زیادی در تاریخ ایجاد کنند. من بسیاری از کتابهایی را که بهعنوان مرجع دانشجویان و اهل مطالعه علاقهمند به تاریخ در این کشور نوشته و منتشر شده است، خواندهام. همچنین دورهی کامل کتابهای تاریخی مدارس در پایههای مختلف را هم خط به خط خواندهام و به این نتیجه رسیدهام که جریانی که کتابهای درسی تاریخی را در این کشور تدوین میکند، بدون رودروایسی جریانی ایرانستیز یا در حالت خوشبینانه، ایرانهراس است!
(J7-9)
در ذهن کودکان و دانشآموزان افغانستانی اینگونه القا میشود که ایران در دورههای مختلف، بویژه در دورههایی مانند هخامنشیان، ساسانیان و صفویان، افغانستان کنونی را استثمار میکرده است. اما در دورههایی دیگر، بویژه در دوره غزنویان این سرزمین نه تنها توانسته از زیر یوغ ایران بیرون بیاید، بلکه بخشهایی از ایران را نیز زیر سلطه خود داشته است. باید به این نکته توجه کرد که همان سلاطین غزنوی نیز خود را بهعنوان شاهان ایران میشناختند و شاعرانی مانند سنایی غزنوی، کسایی مروزی، فرخی سیستانی، عنصری بلخی و... از سلاطین غزنوی بهعنوان شاهان ایران مدح و ثنا کردهاند. حتی محمود و اشراف افغان نیز خود را پادشاه ایران مینامیدند نه افغانستان یا خراسان و... و در مهرهای سلطنتیشان هم این امر پیدا است.
یکی از پیشگامان و درواقع چهرههای اثرگذار در تحریف تاریخ افغانستان و ایران بزرگ فرهنگی، «عبدالحی حبیبی» - تاریخنگار افغانستانی - است که نگاه نامناسبی به ایران دارد و روی نسلهای بعد از خودش هم اثر بسیاری گذاشته است. وی کتابها و مقالات بسیاری درباره تاریخ افغانستان نوشته که هر جا به ایران رسیده، نگاه منفیاش کاملاً آشکار است. این نوع نگاه کمابیش در آثار دیگر مورخان افغانستان مانند احمدعلی کهزاد نیز دیده میشود؛ هرچند چهره اخیر، خودش گاهی نسبت به افراطهایی که در این زمینه صورت گرفته تلویحاً گله میکند.
او با بیان اینکه در زمینهی تاریخ مشترک گذشته و باستانیمان تاجیکستان استثنا است، بیان کرد: مردم و دولتمردان این کشور همیشه به تاریخ گذشته مشترکمان با افتخار مینگریستند. دورهی هخامنشیان برای این مردم (مانند ایرانیان) یک نقطهی عطف است. تندیسهای شاهان هخامنشی و نقاشیهایی از تخت جمشید در بسیاری از موزههای این کشور خودنمایی میکند. همچنین مردم «استروشن» همچنان شهر خود را «کورشکده» مینامند و به اینکه کورش آن را در بیش از 2500 سال پیش بنا کرده است، به خود میبالند. از همین رو در سال 2003 جشنهای 2500 سالگی شهرشان را برگزار کردند.
(J7-10)
در پس همه این تحریفها، آنچه که نتیجهی مورد نظر تحریفکنندگان بوده است، رخ داده و آن، ایرانهراسی در بین بسیاری از افغانستانیها شایع است. بویژه آنانکه تلاش دارند تاریخ و هویت واقعی خویش را نشان دهند، سریعاً انگ مزدور و جاسوس ایران بودن به پیشانیشان میخورد. این انگ آنچنان پررنگ شده که بسیاری از همتباران افغانستانی نیز باورشان شده که هر کسی با نهادها و شخصیتهای علمی و رسانهای ایران همکاری کند، یا درباره فرهنگ و هویت و تاریخ مشترک این دو سرزمین سخن بگوید، یا هرگونه ارتباط دیگری با ایران داشته باشد، مزدور ایرانیها است.
در نتیجهی چنین وضعیتی حتی دوستی با ایرانیها هم میتواند نشانهای از سرسپردگی به ایران باشد. برای نمونه، زمانی که به هرات سفر کرده بودم، مشکلی در آن شهر برایم به وجود آمد. یکی از شیعیان تاجیک آن شهر که اتفاقاً سالیان زیادی در مشهد زندگی کرده بود، پیگیر کارهایم شد تا مشکلم برطرف شود. اما چندین بار تأکید کرد که مطلقاً نامش را جایی نبرم و حتی با او هیچ تماسی نگیرم؛ چون میترسید او را جاسوس ایران بنامند.
شوربختانه در فضای این کشور، ایران را در کنار پاکستان که یکی از کشورهای بدخواه افغانستان است، معرفی میکنند. درحالیکه پاکستان به برقراری ثبات در افغانستان تمایلی ندارد و پاکستان نهتنها پرورشگاه و مأمن طالبان و دیگر دهشتافکنان و تروریستها است، بلکه در بسیاری مواقع مستقیماً اقدام به موشکپرانی به خاک افغانستان میکند که در پی هزاران موشکی که در این سالها به افغانستان شلیک کرده، جان دهها مرد و زن و کودک بیگناه غیرنظامی را به بهانههای مختلف گرفته است. همچنانکه بسیاری از مسائل و مشکلات امنیتی مرزهای شرقی ایران، مانند گروگانگیریها و آمد و شد دهشتافکنان به استان سیستان و بلوچستان نیز بیارتباط با پاکستان نیست.
(J7-11)
افغانستان ایران را در کنار پاکستان قرار میدهد، درحالیکه ایران هیچگاه حتی یک موشک هم به خاک این کشور پرتاب نکرد و همیشه حامی جریانهای مردمی در این کشور بوده است. نهتنها در دوره دخالت نظامی قوای روس، بلکه در دوره ظهور طالبان هم بیشترین حمایت را از مجاهدان کرده است. البته طبیعتاً در منازعات سیاسی در این کشور، ایران معمولاً جانب همتبارانی را میگرفته و میگیرد که هم سوابق درخشانی در مبارزه با تروریسم داشتهاند و هم تحصیلکرده و روشنفکرتر بودند که این امر، ناخشنودی کشورهای دیگر و جریانهای افراطی را در پی داشته و دارد.
علاوه بر این افغانستان و پاکستان با یکدیگر مسئله و مشکل خط مرزی «دیورند» را دارند که اختلافی دیرینه است و همین را یکی از عوامل ایجاد اختلال در افغانستان توسط پاکستان میدانند؛ درحالیکه ایران بر خلاف جدایی تاریخی این دو سرزمین از یکدیگر به حیلت انگلیس، هرگز مدعایی دربارهی خاک این کشور نداشته است، البته در کتابهای تاریخی افغانستان نوشتهاند که در زمان جدایی، انگلستان علیه افغانستان جانب ایران را گرفته است. گویا این افراد معاهده بین ایران و انگلستان را نخواندهاند.
برای نمونه در فصل پنجم آن به صراحت قید شده: «اعلیحضرت پادشاه ایران متعهد میشوند که اقدامات فوری بعمل آورند برای اینکه از خاک و شهر هرات و تمام نقاط افغانستان عساکر و مأمورین ایران را که فعلاً در آنجا هستند بیرون آورند». و در فصل ششم آن هم آمده «اعلیحضرت پادشاه ایران قبول میفرمایند که از هر نوع ادعا به سلطنت و خاک هرات و مسالک افغانستان صرفنظر نموده و هیچوقت از روسای هرات و ممالک افغانستان هیچگونه علامت اطاعت از قبیل سکه و خطبه یا باج مطالبه ننمایند. و نیز اعلیحضرت پادشاه ایران متعهد میشوند که من بعد از هرگونه مداخله در امور داخله افغانستان احتراز کنند و قول میدهند که هرات و تمام افغانستان را مستقل شناخته و هرگز در صدد اختلال استقلال این ولایات بر نیایند».
بنابراین مشخص نیست در کجا انگلستان جانب ایران را گرفته است؟ نیازی به بیان این نکته نیست که اگر دخالت قوای انگلیس و تصرف بخشهای جنوبی ایران توسط این پیر استعمار نبود، هرگز هرات از ایران جدا نمیشد. هرچند ایران دیگر هرگز چشم طمعی به این سرزمین نداشت و آنرا بهعنوان پارهای از افغانستان مستقل همیشه به رسمیت میشناخت.